صحبت
پنجشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۳۸ ق.ظ
دلم تنهاتر از تنهاست در این ایّام طوفانی
خودت از هر کسی بهتر دلیلش را که میدانی
لبانم را به یک بوسه به هم میدوزی و ای کاش ...
تو تنها همدمی هستی که از صحبت گریزانی
مسعود نصرتی (نوین)
۹۴/۰۹/۱۲
3oraor
در فراسویِ مرزهای تنت تو را دوست میدارم.
آینهها و شبپرههای مشتاق را به من بده
روشنی و شراب را
آسمانِ بلند و کمانِ گشادهی پُل
پرندهها و قوس و قزح را به من بده
و راهِ آخرین را
در پردهیی که میزنی مکرر کن.
□
در فراسوی مرزهای تنم
تو را دوست میدارم.
در آن دوردستِ بعید
که رسالتِ اندامها پایان میپذیرد
و شعله و شورِ تپشها و خواهشها
بهتمامی
فرومینشیند
و هر معنا قالبِ لفظ را وامیگذارد
چنان چون روحی
که جسد را در پایانِ سفر،
تا به هجومِ کرکسهایِ پایاناش وانهد...
□
در فراسوهای عشق
تو را دوست میدارم،
در فراسوهای پرده و رنگ.
در فراسوهای پیکرهایِمان
با من وعدهی دیداری بده.
اردیبهشتِ ۱۳۴۳
شیرگاه