منشور نفس

شعرواره‌های مسعود نصرتی (نوین)

منشور نفس

شعرواره‌های مسعود نصرتی (نوین)

منشور نفس

شاگردم و استاد تویی،‌ نکته بیاموز!

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات

۱۴ مطلب با موضوع «دلنگاره‌ها» ثبت شده است



ای حسین جان! ای امام مظلوم!
ای تشنه هدایت بندگان! آری، تو نمی‌توانی جز سبط پیامبر رحمت (ص) باشی؛ به بهایی چنین گران مسیر حق را به عالمیان نمایاندی؛ شیعه هنوز داغدار توست، دل‌سوخته مظلومیت تو و خاندان تو، آری، تو نمی‌توانی کسی جز حسین فاطمه (س) باشی، پسر پاره تن پیامبر (ص)،‌ فرزند بنت پهلو شکسته نبی (ص)؛ چه مردانه ایستادی و تسلیم خواست پروردگارت شدی، ای ناب‌ترین معنای اسلام، سپاهی در آسمان منتظر امر تو بودند ولی تو ... ، آری، به یقین تو پسر شیرمرد عربی، فرزند حیدر کرّار، وارث برحق زخم خورده جهالت؛ ندای هل من ناصرت را به عرش بالا هم شنیدند، کدامین متاع دنیا کورشان کرده بود که دعوتت را به اعلاترین درجات بهشت لبیک نگفتند.
خداوند لعنتشان کند این پست‌فطرتان نامردم را، این حق نشناسان غوطه‌ور در رذالت و خباثت را که بر گلویی که پیامبر (ص) بر آن بوسه زده بود، خنجر نهادند.
حسین جان، امام من، مولای من، جانم به فدایت؛ به خدا دل به این خاک نبسته‌ام، زبانم را نیالوده‌ام تا به ندایت لبیک گویم، چشمانم را حفظ کرده‌ام تا زیر قدم‌های تو گذارم و قلبم را به وعده نگه داشته‌ام تا به دیدن رخسار تو از سینه برکَنَد؛ می‌خواهم به آنان نشان دهم که جان به فدای امام بودن یعنی چه، انسانیت و مسلمان بودن یعنی چه، حرمت پسر علی و فاطمه را نگاه‌داشتن یعنی چه، آتش گرفتن به ناراحتی پیامبر (ص) یعنی چه ...
می‌شود، پروردگارا آیا می‌شود آرزویم را برآوری؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۲ ، ۱۰:۴۲
مسعود نصرتی (نوین)



وای از این همه مسلمان نامسلمان، رقیه‌ها در عطش آبند و اینان گنداب خود را عرضه می‌کنند، عباس‌ها این وارثان مظلومیت حسینی‌ات برای نجات مردمان جان می‌دهند؛ اکنون حسینی دیگر می‌باید تا خون شیعیان را بر جگر این خونخواران زهر سازد.
ای منجی دو عالم، چشمان منتظرانت از فرط اشک دیگر دنیا را نمی‌بیند. قیام کن تا بگویمت این بار یاران باوفا انبوهی از هفتاد و دو تن‌هایند که عباس‌وار فرمان تو را می‌خواهند و آرزوی شهادت را سالهاست که در دل می‌پرورند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۲ ، ۱۰:۳۶
مسعود نصرتی (نوین)



آه زمانه غریبی است
اندوه را به نظاره می‌نشینم و
دیده را به اشک دوریت صیقل می‌دهم
پس کی می‌بری این سرباز دل تراشیده‌ات را


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۲ ، ۲۰:۱۱
مسعود نصرتی (نوین)

یکی از قسمت‌های مستند «بازمانده» را از شبکه چهار سیما دیدم؛ قلبم به درد آمد. می‌خواهم دردم را به آنان بنویسم تا شاید آرام بگیرم.




خودرو را صنعت کرده‌اید و سنت را به باد فراموشی سپرده‌اید

3000 سال هنر را به بهای صنعتی 30 ساله فروختید
دیروز پرافتخارمان را به امروز و آینده‌ای مبهم از صنعتی مدرن، تعویض کردید
ای کاش همین امروز را هم داشتیم، دریغا که صدای ناله‌های مردم بلندتر از بوق اتول‌هایتان شده است

مگر چه می‌شود
بگذار گاری‌هایمان را از آنان بگیریم و فرهنگمان را به آنان عرضه کنیم
بگذار دود کارخانه‌ها را آنان بخورند و لذت صدای قلم‌زنی استاد را ما ببریم
بگذار در کوره‌های آنها زغال بسوزد و در کوره‌های ما
مینا متولد شود

ارج نهادن به هنر با نشان و تقدیر و همایش نیست
استاد هنرمندی که پیش خانواده‌اش سرافکنده باشد، سربلند نخواهد شد
می‌خواهید کار فرهنگی کنید، من راهش را بلدم، جهانی‌اش را بلدم
فرهنگ را نیاز به عمل است نه به حرف
هزینه هر خودرو به اصطلاح ملی را به یک هنرمند صنعتگر بدهید 

هنرمان را صنعت کنید، صنعتی که در آن بی‌نیاز از دیگران یکه‌تازی کنیم
بگذارید صدای چکش‌های فرهنگمان رونق بگیرد و گوش جهانیان را پر کند.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۲ ، ۰۹:۳۵
مسعود نصرتی (نوین)