منشور نفس

شعرواره‌های مسعود نصرتی (نوین)

منشور نفس

شعرواره‌های مسعود نصرتی (نوین)

منشور نفس

شاگردم و استاد تویی،‌ نکته بیاموز!

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات

۵۵ مطلب با موضوع «اشعار» ثبت شده است

3

ای کاش درازا بکشد شب که سر صبر
سیراب کنم چشم ز مهتاب رخ او


مسعود نصرتی (نوین)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۸:۰۰
مسعود نصرتی (نوین)

کوچول موچول تو کِی میای تا که دلو فدات کنم!؟
تو هِی به من بابا بگی، من نی‌نی‌جون صدات کنم

وقتی که می‌خندی منم به آسمون پر بکشم
وقت لالا هم که میشه یک دل سیر نگات کنم

قربون بی‌دندونی و قربون قاقا خوردنت
یعنی میشه یه روزی‌ام کفش قشنگ به پات کنم ...

الک دولک بازی کنیم، لِی‌لِی و تاب تاب خمیر
جریمه سوختنِشم یه بوس از اون لُپات کنم

چادر نماز ازم بخوای، بگم: «چرا قند عسل!؟»
با اون صدای ناز بگی: «بابا میخوام دعات کنم»

خیالبافی بسه دیگه، کو تا به اینجا برسه
تو زود زود دنیا بیا ببین چیکار برات کنم!


شاعر:

مسعود نصرتی (نوین)


آخرین ویرایش:

11 بهمن 1394

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۹:۴۷
مسعود نصرتی (نوین)


ای خدا کاش طمع یکسره از بیخ نبود
حرمت آل نبی بسته به تاریخ نبود

ظلم رفته به سر بنت چونان یاس نبی
قصه‌ی سرخ همان یک در و یک میخ نبود

مسعود نصرتی (نوین)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۴ ، ۱۸:۱۹
مسعود نصرتی (نوین)

منم و شانه‌ی انباشته از بار گناه
سرنوشتی که بشد با عملم تلخ و سیاه

منم و روزنه‌ای نور فراسوی افق
منم و یک بغل از خیره‌ترین نوع نگاه

خبر از یوسف مصری که دگر بازنگشت
خون یک بره که بر پیرهنی گشت گواه

رقص یک بید که با باد پریشان شود و
یاد یک یار گذر کرده کند گاه به گاه

عاقبت در گروی شمعم و پروانه نصیب
سوزش چشم و دل سوخته‌ای مملو ز آه


مسعود نصرتی (نوین)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۴ ، ۱۸:۱۷
مسعود نصرتی (نوین)

من گنه کرده‌ام و دل شده تاوان‌ده آن
ای امان از غمِ جانسوزِ شرربار نهان

همه امید من این است کرم فرماید
ورنه هیچم به توان نیست به جز اشک روان

سال‌ها می‌گذرد از پی هم لیک به من
عمر نوح رفته و من در پی آن کشتی‌بان

کاشکی در قفس از ناله بیافتم که مگر
صاحبم آید و من را ببرد گلشن جان

گنبدی یا که ضریحی که نشانی از او
بدهد بر دل سنگین شده از جور زمان


مسعود نصرتی (نوین)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۴ ، ۱۸:۱۵
مسعود نصرتی (نوین)


آه از آن روز که حتی به تمنا نخورند
کفتران حرم از گندم دست چو منی

مسعود نصرتی (نوین)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۴ ، ۱۸:۱۲
مسعود نصرتی (نوین)

زردی خیس خزان است تو را می بینم
وقت افتادن آن برگ تو را می بینم

هر چقدر میل به اوج بال و پرم را افزود
بر سر کنگره‌ی ارگ تو را می بینم

آن قدر با من بیهوده انیسی حتی
در پس آینه ای مرگ تو را می بینم


۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۳ ، ۱۱:۱۴
مسعود نصرتی (نوین)
با آنکه دلم رنگ به رخسار ندارد
دیگر به تپش‌های خود اصرار ندارد

با آنکه زمین پیش دو چشمم برهوت است
آنقدر که گل هم دل انکار ندارد

با آنکه شبم نور سحر رفته ز یادش
حتّی به خیال رغبت دیدار ندارد

با آنکه به عقل شعر سرایم نه ز احساس
بگذار بگویند سر هشیار ندارد

این موج مرا بر لب ساحل نرساند
جز صخره به من هیچ کسی کار ندارد

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۳ ، ۰۹:۲۹
مسعود نصرتی (نوین)

در قیاس روی تو ماه جهان را هیچ نیست
سوز پاییزی در آن آغوش گرما هیچ نیست

شعر تر گفتن ارادت‌های من باشد به تو
ورنه می‌دانم برایت شعر زیبا هیچ نیست

بارش برگ از دل پر درد باد حاصل شود
چون که می‌داند بدون عطر لعیا هیچ نیست

من به دل یک محفل آیینه برپا کرده‌‌ام
گرچه در این محفل از روی فریبا هیچ نیست

شایدم آیی شبی من را بری تا ناکجا
این دل بیچاره را اینجا و آنجا هیچ نیست

بی‌جهت از عشق من دوری نکن تا آخرش
قبر من گوید به تو با اشک و غوغا «هیچ نیست»


۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۳ ، ۱۶:۱۰
مسعود نصرتی (نوین)

می‌توانم قطره‌ای باشم ز اشک دیده‌ات
تکه برگی بر سر شاخی ز غم خشکیده‌ات

می‌توانم در هجوم سایه‌های سرد یأس
قلعه‌ای باشم برای قلب خنجر خورده‌ات

می‌توانم هیزمی باشم برای شعله‌ای
مرهمی بر دست از دست فریب رنجیده‌ات

می‌توانی چون نسیمی بید مجنون را به رقص
وابداری بهر درمان دل افسرده‌ات

می‌توانی خاطری باشی که در وقت دعا
یادم آید گرمی آغوش عطر آکنده‌ات

می‌شود در گیر و دار هجمه‌های زندگی
خانه‌ای از نو بسازیم بر غم پوسیده‌ات

می‌شود کل جهان را بین خود قسمت کنیم
مهر تو از آن من، باقی فدای دیده‌ات

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۳ ، ۱۴:۱۷
مسعود نصرتی (نوین)