منشور نفس

شعرواره‌های مسعود نصرتی (نوین)

منشور نفس

شعرواره‌های مسعود نصرتی (نوین)

منشور نفس

شاگردم و استاد تویی،‌ نکته بیاموز!

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات


ای دل ز تپش بگذر و بگذار بمیرم
من طاقت دوری ز رخ یار ندارم

گویند که درگاه جهان در گروی اوست
باید نظری در گذرم توشه برآرم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۲ ، ۱۱:۰۴
مسعود نصرتی (نوین)



گاهی چه بهتر است به دل اقتدا کنیم
مُلک آسمان طلب کرده و زمین را رها کنیم

گاهی نیاز به آزمودن دوباره است
باید که در آن وقت جان را فدا کنیم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۲ ، ۱۷:۳۴
مسعود نصرتی (نوین)



چند صباحی است که خواب‌هایم دلرباترند
تفاوتشان ناچیز است:
یا تو در آنی، یا نشانی از تو در آن است
تعبیر خواب را از بر کرده‌ام
چقدر ساده تعبیر می‌کنند این همه پیچیدگی را، زندگی‌ را، آشفتگی را
تنها با دو کلمه: عاشق شده‌ای

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۲ ، ۱۶:۱۸
مسعود نصرتی (نوین)



در نماز عشقت شانه‌هایم لرزشگاه هق هق‌ام شد
آه، بازهم باید دوباره بخوانم ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۲ ، ۱۰:۵۶
مسعود نصرتی (نوین)



حسین جانم ز جا برخیز، شیرزنان خیمه‌ات دیدن تو را طلب می‌کنند، چگونه به آنان بگویم پیکرت سر ندارد ...
می‌خواهند یادگاری از تو داشته باشند، چگونه به آنان بگویم فرزند فاطمه (س) دیگر چیزی برای یادگاری ندارد ...
پیکر بی کفنت را چگونه به خاک بسپارند؛ بگویم این همه زخم تیر و شمشیر به کدامین گناه ناکرده بوده ...
حسین جانم برخیز، اهل بیتت مردشان را می‌خواهند، چگونه به آنان بگویم غیرت را به گودال قتلگاه سر بریده‌اند ...
حسین جان چگونه بگویم آن سر مبارک توست که بر نیزه کرده‌اند ...
بگویم محاسنت را با چه خضاب کرده‌ای که این چنین سرخ‌اند ...
خواهرت چگونه این غربت را تاب می‌آورد، این داغ را کدامین شانه توان به دوش کشیدن بود ...
این شب چقدر طولانی است ...
حسین جان رقیه‌ات بابا ندارد، به او می‌گویم پدرت را هم یتیم کرده بودند،‌ این کوفیان وفا ندارند ولی می‌دانم این نیز دردش را تسکین نخواهد داد ...
وای بر این امت نامسلمان، با کدامین آب این لکه ننگ را از دامان خویش می‌شویند، چگونه و با چه چشمی به روی رسول خدا (ص) خواهند نگریست ...

آه حسین مظلومم، آه زینب غریبم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۲ ، ۱۰:۵۰
مسعود نصرتی (نوین)



ای حسین جان! ای امام مظلوم!
ای تشنه هدایت بندگان! آری، تو نمی‌توانی جز سبط پیامبر رحمت (ص) باشی؛ به بهایی چنین گران مسیر حق را به عالمیان نمایاندی؛ شیعه هنوز داغدار توست، دل‌سوخته مظلومیت تو و خاندان تو، آری، تو نمی‌توانی کسی جز حسین فاطمه (س) باشی، پسر پاره تن پیامبر (ص)،‌ فرزند بنت پهلو شکسته نبی (ص)؛ چه مردانه ایستادی و تسلیم خواست پروردگارت شدی، ای ناب‌ترین معنای اسلام، سپاهی در آسمان منتظر امر تو بودند ولی تو ... ، آری، به یقین تو پسر شیرمرد عربی، فرزند حیدر کرّار، وارث برحق زخم خورده جهالت؛ ندای هل من ناصرت را به عرش بالا هم شنیدند، کدامین متاع دنیا کورشان کرده بود که دعوتت را به اعلاترین درجات بهشت لبیک نگفتند.
خداوند لعنتشان کند این پست‌فطرتان نامردم را، این حق نشناسان غوطه‌ور در رذالت و خباثت را که بر گلویی که پیامبر (ص) بر آن بوسه زده بود، خنجر نهادند.
حسین جان، امام من، مولای من، جانم به فدایت؛ به خدا دل به این خاک نبسته‌ام، زبانم را نیالوده‌ام تا به ندایت لبیک گویم، چشمانم را حفظ کرده‌ام تا زیر قدم‌های تو گذارم و قلبم را به وعده نگه داشته‌ام تا به دیدن رخسار تو از سینه برکَنَد؛ می‌خواهم به آنان نشان دهم که جان به فدای امام بودن یعنی چه، انسانیت و مسلمان بودن یعنی چه، حرمت پسر علی و فاطمه را نگاه‌داشتن یعنی چه، آتش گرفتن به ناراحتی پیامبر (ص) یعنی چه ...
می‌شود، پروردگارا آیا می‌شود آرزویم را برآوری؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۲ ، ۱۰:۴۲
مسعود نصرتی (نوین)



وای از این همه مسلمان نامسلمان، رقیه‌ها در عطش آبند و اینان گنداب خود را عرضه می‌کنند، عباس‌ها این وارثان مظلومیت حسینی‌ات برای نجات مردمان جان می‌دهند؛ اکنون حسینی دیگر می‌باید تا خون شیعیان را بر جگر این خونخواران زهر سازد.
ای منجی دو عالم، چشمان منتظرانت از فرط اشک دیگر دنیا را نمی‌بیند. قیام کن تا بگویمت این بار یاران باوفا انبوهی از هفتاد و دو تن‌هایند که عباس‌وار فرمان تو را می‌خواهند و آرزوی شهادت را سالهاست که در دل می‌پرورند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۲ ، ۱۰:۳۶
مسعود نصرتی (نوین)



از مردانگیت جهان سخن می‌راند
 از بودن تو شیعه به خود می‌بالد

این فرات است که در تشنگی دیدار است
 فهمیدن این نکته زمان می‌خواهد

سوگند به مظلومیت جان کاهت
 اشک این ذکرِ مصیبت به ابد می‌ماند

ای پیمبر (ص)! مسلمین پشت به سبطت نکنند
این صفت نیست که بر امت تو می‌شاید

این همه تیغ که در دشت بلا می‌بینی
لشگر گرگ‌صفتانند که خون می‌خواهد

این نه مَردند، خِرد سوختگانند به حق
که از آنها به مشام بوی جسد می‌آید

این همه شب‌فِکنی تا به کجا؟
این نبردی‌ست که از روح و توان می‌ساید

این چه جنگی‌ست که در آن طفلی را
غرقه در خون و به سر دست پدر می‌باید

کاش در طالع ما مُهر شهادت حک بود
این دریغی‌ست که دل در طلبش می‌نالد

این نه بحری‌ست که در آن هر موجی‌ست
این صدف دُرّ گران می‌خواهد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۲ ، ۱۰:۳۱
مسعود نصرتی (نوین)




   بهر  سراب   کوزه  را  نباید  برد     
 شراب دوستیِ دشمن را نشاید خورد

گویم به آن مردمان که مست‌اند به شور خویش 
    فریب لبخند دشمن را نباید خورد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۲ ، ۱۰:۲۴
مسعود نصرتی (نوین)



آه زمانه غریبی است
اندوه را به نظاره می‌نشینم و
دیده را به اشک دوریت صیقل می‌دهم
پس کی می‌بری این سرباز دل تراشیده‌ات را


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۲ ، ۲۰:۱۱
مسعود نصرتی (نوین)