منشور نفس

شعرواره‌های مسعود نصرتی (نوین)

منشور نفس

شعرواره‌های مسعود نصرتی (نوین)

منشور نفس

شاگردم و استاد تویی،‌ نکته بیاموز!

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات



آن گونه ندوز چشم که من مأمورم
من به تفتیش عقاید همه جا مشهورم

راستش را تو بگو دل به چه کس باخته‌ای
این نه زردی مرض بود که ز حیلت دورم

داغ عشقی که تو از دیدن آن نالانی
من ز دوران جوانی به تبش رنجورم

گر تو در اول راه از سخنش واماندی
من به عمری ز لب سرخ فسون مسحورم

آن همه زلف سیاه در دل خود تاباندی
من به بوی ختن زلف سیاه مخمورم

ای فرود آمده از قامت رعنای به قبر
من به قد قامت خویش در بر او مسرورم

از نشان دل و دلبر سخنی هیچ مپرس
شرح دلدار چو بگویم که به لب ممهورم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۳ ، ۱۰:۲۹
مسعود نصرتی (نوین)



زندگی دیدن و شیدا شدن است
در میان گذر سلسله ثانیه‌ها
که امان بر کس و نا کس ندهند
پی خود گشتن و پیدا شدن است
فرصت بودن ما
که چو سرمایه ماست
چه فنا گشته و یا
چه به یغما ببرند
همه‌اش خسران است
پس چرا نیکی را
نکنیم پخش بر این عرصه سبز دنیا
که نشیند بر بار
که ثمرها دارد
شاید آن یار بیاید که دلم غم دارد
تا به دل گویم باز
که من آن شمس جهان
معنی مطلق عصمت به زمان را
نشانت دادم
چه کسان آمده و نیست شدند
چه بسا صحنه‌گر قصه ابلیس شدند
که از آنها اثری نیست به جا
من نخواهم این را
ای امیر دلها
بر دلم راه گشا
و به چشمان ترم نور افزا
و به عقل، فهمش را
که مرا خوشبختی
از خدمت به شاه زمان نیست جدا
تا بدان روز حساب
چون بد و خوب عمل را
نمایان سازند
به ازای کِبر این سودا
نکنندم رسوا
و نگردم خجل از پاره تن
و ثمینه گوهر ختم نبوت
زهرا
سلام الله علیها و ابیها

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۹:۲۰
مسعود نصرتی (نوین)



فصل سرمستی ابر است غنیمت شمرید
نغمه‌ی خیس بهار است غنیمت شمرید

بلبلان رقص‌کنان شعر خدا می‌خوانند
همه جا شور و سرور است غنیمت شمرید

بوی هستی ز زمین خیزد و از زینت باغ
گلبن آکنده ز عطر است غنیمت شمرید

شده آن پیک وزان تا برساند پیغام
قاصدی بهر نگار است غنیمت شمرید

فصل تبدیل به اعلا ز سرای نیستی است
موسم فکرت و نور است غنیمت شمرید

برو سجّاده عزلت تو به دوری افکن
او به آغوش و کنار است غنیمت شمرید

من که مبهوت ز بخشندگی او گشتم
عفو و رحمت بسیار است غنیمت شمرید

یک سخن مانده ز دل تا که غزل ختم شود
وقت بوسیدن یار است غنیمت شمرید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۹:۵۰
مسعود نصرتی (نوین)



آن هیمنه‌ی دیو‌صفتان نیست شد و رفت
وان صورتک چهره‌یشان نیست شد و رفت

روزی برسد که خبر از ظلم نباشد
گوییم که بیامد وَ بتان نیست شد و رفت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۲:۰۲
مسعود نصرتی (نوین)



دیروز خبر از دعوت مهمان بشنیدم
زانوی غم از فکر خریدش به برم شد

ناچار به کیف زن خویش قصد بکردم
زان مبلغ خرده به دو صد جان به درم شد

با سختی خاصی که به تشریح نگنجد
من میوه خریدم ولیکن دردسرم شد

بگذار نگویم که ز مهمان چه شنیدم
آنچه که نبود لایق خویش و پدرم شد

معشوقه دگر من نپذیرد به غلامی
دیدی که به یکباره چطور خاک به سرم شد

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۰:۴۲
مسعود نصرتی (نوین)



در طینت خود میل وزان می‌بینم
یک گرگ فروخفته به جان می‌بینم

لیک از کرم و حکمت آن صورتگر
من گوهر عشق وجه ضمان می‌بینم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۲:۱۴
مسعود نصرتی (نوین)



روز میلاد گوهردانه احمد(ص)، زهراست
هم مادر و هم دخت پدر، ام ابیهاست

او مادر نیکان جوانان بهشت است
او مایه تسکین دل و محرم مولاست

در مادری و همسری هم اوست که الگوست
آنگونه که در چرخه اعصار هویداست

از دامن مادر ره افلاک بجویید
فرزند شهیدش مَثلی بر همه دنیاست

زن مظهر الطاف و هنرمندی دادار
چون آب زلالی است که به پاکیش تمناست

گر گوهر خویشتن همه جا عرضه ندارد
چون گل به گلستان غزل‌های مصفاست

زن از گِل عشق و نه ز خاک خلق بگشته است
که واسط خلق بشر این شاخه طوباست


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۳ ، ۱۱:۲۹
مسعود نصرتی (نوین)



شب، خصلت غریب‌نوازی روزگار است
مردمِ به ظاهر آشنای روز، همه در تاریکی شب غریبه‌اند
کوچه تن‌فرسوده گام‌هاست؛ لطافت نور چراغ‌ها آرامَش می‌کند تا به لالایی جیرجیرک‌ها بخوابد
سکوت کوچه، غربت را می‌خواند
کسی می‌آید
زمزمه قدم‌ها نوسان عبور را طنین‌انداز می‌کند
صدا نزدیک‌تر می‌شود؛ سنگینی‌اش گوشم را آزرده است؛ به اتاقم پناه می‌برم
پشت پنجره امن‌ترین افق‌ دنیا است
دوست دارم در چشمان زیبایی خیره شوم
خورشید برایم زیبا نیست
جاذبه مهتاب کلمات را در ذهنم می‌رقصاند:
زیبا، نقره‌گون، دلربا ...
من به دیدن قرص ماه مجنون می‌شوم
خط اتصال خیال من و ماه را جز تکه‌ ابری بی‌خبر از قصه‌یمان نمی‌تواند بگسلد
ماه محبوبه من است
سیری‌ناپذیری دیدگانم
خرده مگیرید؛ آری
من ماه را می‌ستایم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۳ ، ۰۹:۴۷
مسعود نصرتی (نوین)




ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه من درآرم او دهد باد

ز بحث هم‌عروسش طاقتم نیست
به روز و شب نباشم اندکی شاد

نویسم یک رمان در شرح اقساط
که شاید او بخواند کم زند داد

مرا باشد حقوقی کارمندی
همین اوضاع منزل کرده است حاد

خدایا این عروسان را تو دریاب
پشیمان گشته‌ است آنکه مرا زاد


 

هم‌‌عروس همان جاری یا همسران دو برادر هستند.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۳ ، ۱۳:۰۲
مسعود نصرتی (نوین)



من خرده هنر در دل خود طبع ندانم
نظم کلمات در سخنم شعر نخوانم

گاهی که ز کنج دلکم اشک بجوشد
از تنگی دل بر ورقی مشق برانم

آنقدر به قلم نقشه دلدار ببافم
تا مست شده وز غم خود جان برهانم

در کسوت شوخی و به طنّازی منظوم
دل را بفریبم که دلش بازستانم

گر حرم نداشت در نظرش غصّه مادام
عمری به غزل‌های غمم غرقه بمانم

روزی به دو صد توبه ز او رحم بجویم
کز عاقبت عمر نوین دل‌نگرانم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۳ ، ۱۶:۵۰
مسعود نصرتی (نوین)